سفرنامه فرنگستان بانشاء ناصرالدین شاه
سفرنامه فرنگستان بانشاء ناصرالدین شاه در سنه 1290 هجری قمری " در حدود 1252 شمسی – ن " می باشد و در دارالصباعه دولتی بطبع رسیده که قسمت مربوط به انزلی به شرح زیر است:
روز یکشنبه سیزدهم ربیع الاول 1290 هجری قمری
صبح سوار اسب شده برای انزلی راندیم و همه
جا از میان شهر و بازار عبور کردیم. جمعیت زیادی از اهل شهر تا نزدیکی بوسار ایستاده
بودنداز بوسار به آن طرف از اسب پیاده شده به کالسکه نشستیم راه پیربازار بسیار خوب
ساخته اند رسیدیم به پیربازار در سر در گمرک خانه نهار خوردیم لتکه و کرجی دولتی و
غیره حاضر کرده بودند بعد از ناهار به لتکه نشستیم قدری دورتر از دهنه رودخانه کشتی
های کوچک بخار را نگاهداشته بودند. یکی از دولت خودمان است که بسیار قشنگ و خوب ساخته
اند و دو دیگر از کشتی های دولت روس بود. در یکی از کشتی های روس وزیر مختار روس و
ادمیرال "مسیو نیکتین" و حکیم "طولوزان" نشسته بودند. در کشتی
دیگر موزیکانچیان روسی بود و ما در کشتی خودمان نشستیم این کشتی را تازه فرمانش داده
ایم ساخته اند و آورده اند
آنچه لازمه زینت است از آیینه ها و اسباب اطاق بسیار ممتاز این کشتی دارد و ساعتی هم سه فرسنگ در دریا سیر می نماید و بعد از تماشای اطاق های کشتی به عرشه آن که سایبانی از ماهوت گل دوزی داشت رفتم. وزیر مختار روس دریابیگی را به حضور آورده معرفی نمود اینقدر در آنجا توقف شد که همراهان ما رسیدند. شاهزادگان عمله خلوت که به کشتی ما داخل شدند حکم شد تا کشتی را حرکت دهند چهار ساعت به غروب مانده وارد انزلی شدیم.
صدراعظم معتمدالملک این السلطنه لدی الورود
به کشتی های روس که دور از انزلی لنگر انداخته بودند به جهت تعیین جای همراهان و بار
ها رفتند. پنج کشتی از طرف روس آمده که همه از کشتی های جنگی معروف دولت روس هستند
ولی چندان تند رو نیستند. کشتی های کمپانی از کشتی های جنگی راحت تر و در حرکت سریع
تر هستند. کشتی های جنگی مزبور با ما نخواهند آمد از انزلی مراجعت خواهند کرد
ما در برجی منزل کردیم که بحکم وزیر امور خارجه در زمان حکومت خود در گیلان بود با تمام رسید حالا هم جزئی کاری دارد که معتمدالملک تمام خواهد کرد.این برج پنج مرتبه است جمیع مراتب از هر طرف ایوان و غلام گردش دارد و بنای آن تماماً از آجر و سنگ و گچ است جمیع اسباب در آنجا موجود است و آماده است و چشم انداز این برج از چهار سمت به دریاست خلاصه باد سردی می وزد شب ماهتاب خوبی بود بنا شد فردا به کشتی بنشینیم. در غازیان آتش بازی شد.
روز دوشنبه چهاردهم ربیع الاول
امروز انشاءالله به کشتی نشسته و به یاری خداوند روانه حاجی طرخان میشویم. صبح زود برخاسته به دریا نگاه کردیم دیدیم متصل قایق و کرجی است که بار و ادم از انزلی به کشتی ها حمل میکنند و هوا مه رقیقی داشت و بادی مختصر می آمد قدری موجب وحشت شد. قدری که گذشت هوا صاف و مه برطرف شد ولی چون هوا قدری احتیاط داشت تعجیل در حرکت بهتر نمود. فرستادیم صدراعظم را آوردند همراهان را به کشتی فرستادیم بعد خود از برج پایین آمدیم. حاجی رفیع مجتهد دعای سفر خواند جمعیت غریبی از هر قبیل شده بود اول به کشتی بخاری خودمان نشستیم تا به کشتی قسطنطین رسیدیم که مخصوص ما حاضر کرده بودند.
پرنس "منچیکوف" مهماندار و سایرین هم حاضر بودند قریب دو ساعت منتظر شدیم تا همه بارها و ملتزمین رسیدند. پنج ساعت به غروب مانده لنگر کشتی را کشیده به راه افتادیم سه کشتی جنگی که حاضر بودمتصل شلیک می نمودند و از جلو و عقب و طرفین ما حرکت می کردند. بلاخره کشتی های جنگی مانده کشتی ما به تعجیل راه افتاد. این کشتی ما اطاقهای خوب دارد همه با زینت و ممتاز و پاکیزه با قاعده از پیشخدمتان امپراطور با اسباب قهوه خانه و غیره از " پطرز بورغ" آمده بودند اشخاصی که با ما به فرنگستان می آیند از این قرارند.
حکیم "طولوزان" میگفت: دریابیگی
روس سربطری آب جوش " به نظر میرسد منظور لیموناد باشد" را خواسته باز کند
سر بطری شکسته. پارچه ای از شیشه به چشم او پریده یک چشم او نابینا شده است. بعد دریابیگی
را دیدم که عینک آبی گذاشته بود از خود او سوال کردم همان تفصیل را ذکر نمود زیاد افسوس
خوردم
ناصرالدین شاه پس از مسافرت به فرنگ بازگشت خود را به انزلی از داخل کشتی چنین شرح میدهد:
روز جمعه دوازدهم رجب 1290 هجری قمری:
نزدیک به عید مولود امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهمه الصلوات و السلام است. باید به انزلی برویم صبح برخاستم هوای دریا بسیار خوب بود با کمال خوشحالی میرفتم.دو سه فرسنگ، به انزلی مانده همه لباس رسمی پوشیده مستعد شدیم که حالا وارد انزلی خواهیم شد کم کم ابر سیاه از طرف جنوب و مغرب و غیره بلند شد دریا بنای انقلاب گذاشت باز هم مایوس نبودیم راندیم تا رسیدیم به لنگرگاه یک کشتی جنگی روسیه موسوم به "بخارا" از عاشوراده برای احترام ورود ما آمده بود با دوربین دیده شد که از حرکت امواج به طور متزلزل است که بسیار باعث وحشت شد. کشتی بزرگ جنگی که انطور حرکت بکند از کشتی ما دیگر چه توقعی است. یک کشتی بادبانی تجاری هم که آنطرف تر لنگر انداخته بود بهمانطور مضطرب بود خلاصه رسیدیم به لنگرگاه. کشتی جنگی با هزار صعوبت چند تیر توپی انداخت.
برج انزلی و مردی که در کنار بودند همه پیدا بودند.لیکن چون کشتی بزرگ زیاده از این نمی تواند پیشرفته داخل انزلی بشود لابد باید کرجی و کشتی بخار کوچک مخصوص ما که در انزلی است آمده ما را به خشکی ببرد با این طوفان امکان نداشت. لابد مایوسانه از عرضه کشتی که امکان ایستادن نداشت پایین امدیم، رفتیم به اطاق لباسها را کنده با کمال دلتنگی تن به قضا داده نشستیم سایرین هم که لباسها و نشانها داشتند همه را در بین کندن با قی و استفراغ مخلوط کردند هر کسی گوشه ای افتاده که قدرت برخاستن نداشت. دو ساعت به غروب مانده باران هم به شدت می آمد.امواج دریا طوری بود که ممکن نبود بتوان نگاه کرد. کشتی چنان حرکت می کرد که متصل سر دکل از اینطرف آنطرف به آب میرسید. امواج توی کشتی می ریخت و کشتی چنان کج میشد که چیزی نمی ماند که برگردد و ماها به دریا بریزیم
صندلی ها و میز و اسباب کشتی در هر حرکت روی هم میریخت. با صدای مهیب بدن کشتی از زور امواج صدا میکرد. چیزی نمانده بود که خرد بشود از بالا باران شدید زیر دریا کشتی پر از آب از شدت حرکت کشتی امکان راه رفتن نبود اضافه بر آن تختهای کشتی از آب باران و دریا طوری تر شده بود که پای آدم به هیچ طور بند نمیشد.
آخر سفر فرنگستان نزدیک خانه آدم که برج انزلی در دو قدمی است پیداست و شخص به این حالت باشد و لابد شود که اگر سه روز اینطور بگذرد و لنگر را کشیده برود بندر جز یا لنکران ، این همه نوکر و غیره که به بندرانزلی آمده اند چه بکنند. این نوع خیالات چنان اوقات را بر من تلخ داشت که حد و وصف ندارد و مزاجم قدری منقلب شد. متصل عرق میکردم از شدت خیال و گرما باد به سینه میخورد سرفه میکردم شب و روز هم ابداً خواب کردن با آن طوفان ممکن نبود متصل هم باران شدید می آید.
روز شنبه سیزدهم رجب 1290 هجری قمری:
صبح باز طوفان و حرکت کشتی به همان طوری که زیاد تر بود کشتی هم که شاهزاده ها نشسته بودند از عقب رسید لنگر انداخت تا شب همان طور هوا ابر و باران و طفان بود بقدر دو ساعت خوابیدم یکبار قال و مقال شد. گفتند کرجی آمده است برخاسته دیدم یک کرجی با دوازده نفر داوطلب شده آمده اند که از ما خبری ببرند به انزلی. دریا هم رو به آرامی است.قدری خوشحال شدیم. معتمدالملک جواب کاغذی که به او نوشته بودند نوشته رفته ساعت دیگر که صبح چهاردهم رجب نزدیک بود، کرجی دیگر آمد مهدیقلی خان و میرزاعبدالله خود را انداخته رفتند صبح شد.
جریان دومین مسافرت مظفرالدین شاه به انزلی
این سفرنامه نیز بانشاء مظفرالدین شاه تحریر شده که عیناً درج میشود.
یکشنبه هیجدهم محرم 1320 هجری قمری:
امروز یک ساعت و نیم از صبح گذشته باید از رشت به انزلی برویم صبح برخاستیم دعاهائی که باید بخوانیم خواندیم. با محمود خان شوخی کردیم و اذیتش کردیم با چوبی که دستمان بود چند تا به محمود خان زدیم و خندیدیم. بعد آمدیم پایین توی حیاط راه میرفتیم. عرض کردند جناب اشرف اتابک اعظم آمدند دم در حاضرند آمدیم توی آن حیاط کوچک که دم در است جناب ضیاءالعلمای گیلانی را که عصای مرصع مرحمت فرموده بودیم به حضور آوردند دعای سفری هم به گوشمان خواند نوکرها همه بودند آمدیم برون سوار کالسکه شده راندیم تا رسیدیم به پیر بازار از قراری که میگفتند این راه پیربازار سابق طوری بوده که تا سینه اسب توی گل فرو می رفتند اما امروز طوری خشک بود که فخرالملک آمد عرض کرد تماشا کنید گرد و خاک از زمین بلند می شود. حقیقتاً نصرالسلطنه این راه را خیلی خوب ساخته.
میرزانصر گیلانی هم دم در امروز دیده شد پیر مردی است تقریبا نود سال دارد خیلی هم با مکنت است. خلاصه دم پیر بازار آقا سید قاسم که صاحب پیربازار است ایستاده بود تقدیمی هم آورده بود.قایق زیادی حاضر بودبیرق های الوان و شیر و خورشید زیادی آویزان کرده بودند. رفتیم نشستیم توی قایق پهلوی ما جناب اشرف اتابک اعظم وزیر دربار آقای بحرینی امیربهادر جنگ آقای سید حسین آصف السلطنه امین حضرت مصدق الملک بودند. چون قایق کوچک بود سایرین هم در سایر قایق ها نشسته بودند.
این رودخانه که از پیربازار توی کرجی نشستیم یک شعبه از سفید رود است. خود سفیدرود از طرف شرق شهر رشت می رود به دریا که آنجا هم شیل است و شکار ماهی میکنند. این شعبه کوچکش همه جا از توی رشت و گاهی از کنار شهر میگذرد تا به اینجا می آید چندان بزرگ نیست. قایق چی های خوش لباس خوبی داشت که پارو میزدند به زبان گیلکی تصنیف خوبی به آهنگ خوشی میخواندند خیلی تماشا داشت. قدریکه از توی رودخانه آمدیم یک ماهی سفید بزرگی خود به خود از توی آب جست و افتاد توی قایق تا خیلی به فال نیک گرفتیم این آمدن ماهی را، و گرفتیم و به دست خودمان آزاد کردیم و ماهی را انداختیم توی آب.
بعد آمدیم تا رسیدیم به مرداب. مرداب خیلی قشنگ است. در حقیقا این رودخانه و این مرداب را تشکیل میدهند و آب و گل آلود رودخانه به قدر پانصد درهم هم معلوم بود که آب شیرین داخل آب شور دریا می شد.
آمدیم توی مرداب ماهی گیر ها ماهی میگرفتند و یک کشتی هم پر از ماهی بودند آمدند جلو ما هم تور را کشیدند به قدر پانصد ششصد بلکه هزار ماهی توی تور افتاده بودو گرفتند ماهی سفید و ماهی سیم انواع ماهی ها خیلی تماشا داشت آمدیم تا رسیدیم به بارکاس کشتی بزرگ خودمان از قایق پیاده شدیم و رفتیم تویکشتی خودمان خیلی کشتی قشنگ خوبی است زور پنجاه اسب دارد. چهار اطاق قشنگ خوب دارد. فخرالملک و سفی السلطان و نصرالسلطنه و آنها هم که توی کرجی های دیگر بودند آمدند پیش ما.
اجلال السلطنه موتمن خاقان موتمن حضور وثوق حضور و سایر پیش خدمتهای توی کشتی بودند که ما رفتیم همه جمع شدند و کشتی راه افتاد سه ساعت و نیم روی مرداب بودیم تا رسیدیم به انزلی. کنار اسکله دو دسته موزیک قزاق و موزیگانچیهای مخصوص خودمان ایستاده بودند زدند. پیاده شدیم از کشتی. تجار در ساحل همه صف کشیده و ایستاده بودند اظهار التفات به همه فرمودیم. بعد کشیش ارامنه با شاگردها و چند نفر دیگر تبریک ورود ما را میخواندند بعد آمدیم توی باغ علمای انزلی ایستاده بودند با همه احوال پرسی کردیم و اظهار تفقد فرمودیم آمدیم در عمارت صدری منزل ما را معین کردند باغ بسیار خوبی دارد تمام مرکبات درختهای کهنه انزلی اغلب توی خانه ها تمام نارنج و لیمو و مرکبات است این عمارت ما هم شرف بدریا است خیلی منظر خوبی دارد.
عمارت شمش العماره هم بسیار عمارت خوبی است. باغ بسیار خوبی دارد یکطرف عمارتش قدری خرابی بهم رسانده فرمودیم جناب اشرف اتابک اعظم پول بدهند وزیر دربار بدهند بسازند که انشاءالله برای برگشتن ما عمارت تعمیر شده و خوب شده باشد.
نهاری خوردیم و بعد از نهار کشتی بزرگ روسی که باید بعضی از ملتزمین رکاب سوار شوند و بروند به بادکوبه وارد کشتی بزرگ خوبی است چند تیر توپ شلیک کرد از طرف ما هم چند تیر جواب دادند بعد از ناهار رفتیم کنار مرداب از طرف قازیان قال مقال غریبی بود خیلی تماشا داشت که تا دو ساعت به غروب مانده کنار دریا صندلی گذاشته بودیم و تماشا میکردیم دو سه تا اسب هم توی مرداب که از قازیان می آوردند در وقت بیرون آوردن خفه شدند.
فخرالملک و بصیرالسلطنه و موثق حضور را فرمودیم رفتند توی قایق نشستند و رفتند به طرف قازیان و دوباره برگشتند تا دو به غروب مانده تماشا میکردیم بعد آمدیم قدری دراز کشیدیم و بعد برخاستیم جناب اشرف اتابک اعظم آمدند کاغذ زیادی آورده بود بعد شب شد چراغان خوبی آن طرف آب سمت قازیان کرده بودند کشتی ا هم چراغانی خوبی کرده بود بغاز خیلی با صفا بود از بالکن تماشا میکردیم تا دو سه ساعت از شب گذشته بعد شام خوردیم و خوابیدیم
روز دوشنبه نوزدهم محرم 1320 هجری قمری:
امروز در انزلی توقف است صبح از خواب برخاستیم بعد از گرفتن وضو نماز و دعامان را خواندیم چایی خوردیم آمدیم توی بالکن هوای بسیار خوبی بود دریا هم خیلی ارام بودند نوکرها همه بودند قدری صحبت کردیم بعد میل کردیم با بارکاس گردش کنیم مشیرالسلطان را فرستادیم به جانب اشرف اتابک اعظم گفت بارکاس حاضر است بعد از حاضر شدن اتابک اعظم هم شرفیاب شد عرض کرد شخصی فرنگی آمده خیال دارد تخم کنف بکارد از قراری که به عرض رسانید خیلی با منفعت است و اسبابی آورده بود که زمین را با او شیار کنند و تخم بپاشند و روی تخم را بپوشانند واقعا خیلی اسباب خوبی است بزرگ این را پیش شعاع السلطنه دیده بودم که با اسب چرخ میدادند.
بعد به بارکاس سوار شدیم و قریب دو ساعت روی آب بودیم بعد مراجعت کردیم به سمت قازیان در اسکله آنجا ایستادیم و تمام اجزاء گمرک و فرنگیها بودند و در این موقع چند نفری هم از خانم های فرنگی بودند پیاده شده به منزل مراجعت کردیم امدیم بندرانزلی پیاده شدیم. وقتی از بارکاس پیاده شدیم یک نفر گدای غریبی دیدیم که یک پا از ران نداشت و دیگری از زانو دو قوبول داشت یعنی پای مصنوعی با او راه میرفت بعد آمدیم منزل ندیم السلطان را دیدیم که لباس خود را عوض کرده و با او قدری صحبت کردیم و شوخی فرمودیم.
کشتی بزرگ روسی که دیروز آمده بود امروز باید مراجعت نماید ملتزمینسفر فرنگ هم باید همراه با این کشتی بروند موثق الدوله. فخرالملک موثق الملک. حاجب الدوله رفتد و ما هم بعد از حرکت آنها دستمالی حرکت دادیم بعد تماشای کشتی ها میکردیم وزیر دربار و خوانسالار و بصیرالسلطنه را سوار کردیم رفتند توی دریا بعد ناصر الممالک و قهوه چی و مشیرالسلطان و آقا سید حسن را با کرجی دیگر باز به دریا فرستادیم چایی خورده و بعد جناب اشرف اتابک اعظم هم آمد بعد از غروب آتش بازی مفصلی شد که واقعاً خیلی مصفا بود تمام کشتی و کرجی ها را چراغان کرده بودند زیاد قشنگ بود خیلی هم خوش گذشت بعد آمدیم که روضه بخوانند امیر آخور امد عرض کرد خانه در سمت قازیان آتش گرفته آمدیم توی بالکن تماشا کردیم و آدم فرستادیم ضرر انرا معین کند و به عرض برساند هشتاد تومان هم انعام مرحمت فرمودیم بعد شام خوردیم که امیر بهادر جنگ آمد و بعضی تلگراف هائیکه رسیده بود از حضور گذرانید و جواب را امیر آخور نوشت بعد مرخص شده ما هم خوابیدیم
سه شنبه بیستم محرم 1320هجری قمری
الحمدالله سلامت از خواب بیدار شده بعد از نماز و خواندن دعا امیر بهادر جنگ شرفیاب شده امام جمعه را بحضور آورد بعد از خواندن دعای سفر مرخص شد ما هم بعد از خوردن چایی عزم حرکت فرمودیم تمام نوکرهایی که باید به طهران بروند پای ما را بوسیده مرخص شدند بیرون آمدیم جناب اشرف اتابک اعظم دم در حاظر بودند احوال پرسی فرمودیم تا دم در رسیدیم جمعی از قونسول روس و انگلیس و اهالی گمرک حاضر بودند مورد مرحمت شدند سوار کالسکه شده به طرف آصف السلطنه فرمودیم که قدری در رکاب ما باشد قریب نیم فرسنگ آمده بعد از فرمایشات و دستور العمل ها او را هم مرخص فرمودیم.
باری همه جا آمدیم بعد از یک فرسنگ بقریه ای رسیدیم موسوم به پشم "منظور بشم است" در سمت چپ راه واقع شده دریا هم همه جا دست راست راه است تا دو فرسنگ چند مرداب هم نیز در سمت چپ راه است. قدری که آمدیم میل فرمودیم که قدری سوار اسب شویم سوار شده آمدیم توی جنگل. امیر آخور خواست از راهی داخل جنگل بشود فرمودیم از آنجا نرود. فرو میرود پیاده جلو امیر آخور بود که کلاه او ترک ترکی مثل کلاه تبریزی ها بود فرمودیم او بلد راه است و او از این مرحمت ما خیلی اظهار شعف و دعا و ثنا میکرد گذشتیم آن طرف راه چند راس مادیان بیرون آمد عوض آنکه مادیانها را از ما دور کنند تمام مادیانها آمدند توی اسبهای ما به نحوی که آنها را رد کردند.
امیر آخور عرض کرد که یک گوگچه قارقه که فارسی سبز قبا می گویند در سر درخت نشسته ما هم آمدیم تا اینکه پرید خیلی دور بود زدیم افتاد نصرالسلطنه خیلی تعجب میکرد که چطور میتوان با این مسافت تیر انداخت صبح در وقت سواری وزیر دربار را احضار فرمودیم تا دو فرسنگ هم شرفیاب بود خیلی صحبت کردیم بعد آمدیم توی کالسکه خیلی هم گرم بود بعد امیر آخور و اسلحه دار باشی و میر شکار واقعا در تفنگ اندازی نقصی نداشتند هر چه تیر انداختند نزدند. خیلی مایل بودیم که امروز یک قرقاول یا شوکائی شکار نمائیم افسوس نشد حقیقتاً جنگل امروز طوری با صفا بود مثل اینکه کالسکه ما توی باغ شاه حرکت میکند از بس مصفا بود دوباره اسب سوار شدیم.
گلی پیدا کردیم که برگ او بوی سیر میداد اگر چه فرستادیم ریشه او را پیدا کنند ولی پیدا نشد به نظرم این گل موسیر باشد در بین راه چندین ده دیده شد که اسامی انها از این قرار است. قریه کبود چال "منظور کپورچال است" – قریه سنگ چین که هر یک از اینها یک فرسنگ از هم فاصله داشت. آمدیم تا رسیدیم به نیم فرسنگی منزلی که موسوم بتازه کند است عمیدالسلطنه با سواره های خود به استقبال آمده بود مورد محبت شد مقرر فرمودیم از سواره ها احوال پرسی نمایند امیر بهادر جنگ احوال پرسی نموده همه با صدای بلند "شاه ساق اولسون" گفتند.
از چیزهای غریب که امروز به نظر رسید دو خرگوش بود که پوست آنها رنگ سیاه و سفید راه راه بود معلوم می شود خرگوش صحرائی با جنگلی تفاوت دارد
سه شنبه چهارم رجب 1320 هجری قمری:
صبح را از خواب بیدار شدیم الحمدالله احوالمان خیلی خوبست چائی خوردیم رخت پوشیدیم و آمدیم بیرون جناب اشرف اتابک اعظم بحضور آمدند سایر نوکرها هم بودند حاجی امین السلطنه و پسرش که از طهران آمده بودند بحضور رسیدند بعضی کاغذ ها از طهران رسیده بود وکیل الدوله آورد و خواندیم دو تا اسب های کوچک که ارفع الدوله از استامبول فرستاده بود آوردند ملاحظه کردیم خوب اسبهائی بودند بعد ناهار خوردیم بعد از ناهار خواستیم بخوابیم نخوابیدیم کشتی خواستیم و سوار شدیم روی مرداب قدری گردش کردیم و آمدیم منزل دستمان الحمدالله بهتر است هوا هم باران می بارد دریا هم منقلب است.
ماهی گیر ها را خواستیم آمدند چند تا ماهی جلو ما گرفتند تماشا کردیم یک ماهی خیلی بزرگ هم اتابک اعظم فرستاده بود برای ما. بعد رفتیم اندرون دراز کشیدیم از خواب که برخاستیم آمدیم بیرون فخرالملک را خواستیم روزنامه نوشت نماز کردیم غروبی هم پیشخدمت ها آمدند صحبت فرنگستان را میکردیم شب شد آتش بازی خوبی کردند موزیک هم زدند بعد شام خوردیم و تا ساعت پنج صحبت میکردیم وبیرون بودیم بعد رفتیم اندرون و خوابیدیم.
چهارشنبه 5 رجب 1320 هجری قمری:
صبح از خواب برخاستیم دعاهامان را خواندیم و چائی خوردیم بیرون اتابک اعظم و جمعی از اعیان رشت بحضور آمدند شخص فرنگی که وقت رفتن آمده بود اینجا تخم کنف کاشته بود ( کنف یک نوع علفی است که از او ریسمان درست میکنند) تخمهایش را آورده بود ملاحضه فرمودیم بعضی ماشین ها که برای گل کاری خواسته بودیم.
کاشف السلطنه آمد عرض کرد دو کرور درخت چائی داریم و انشاءالله بهار آینده چائی آنرا خواهیم خورد سردار معظم عرض کرد هفتصد هشتصد درخت چائی در تنکابن داده ام کاشته اند باین پیکره اگر برود انشاالله تا چند سال دیگر ثلث چائی ایران را خواهد داد یکی از ماشین ها را هم دادیم به کاشف السلطنه برای چائی کاری بعد آمدیم بالا تمام علمای رشت بحضور آمدند آنها را هم دیدیم و اظهار التفات کردیم و قدری صحبت کردیم بعد مرخص شده رفتند. بعد ناهار خوردیم در سر ناهار فخرالملک رباعی که صدیق خلوت از تهران به توسط فخرالملک فرستاده بود بعرض رسانید یکصد تومان انعام فرمودیم که برایش بفرستند رباعی را هم فرمودیم اینجا بنویسند:
شاها که دوباره گرد گیتی گشتی خورشید صفت گذشتی از هر دشتی
اندر دل شهریار هر اقلیمی از مهر و وفا تخم محبت کشتی
شاها که دوباره کامرانی کردی تکمیل قشون و کاردانی کردی
تحقیق حقایق جهانداری را در گرد جهان دفعه ثانی کردی
بعد از ناهار استراحت کردیم از خواب برخاستیم و سوار شدیم جناب اشرف اتابک اعظم و وزیر دربار و سایرین بودند رفتیم بطرف کپورچال گردش کردیم بعد آمدیم منزل، موزیگانچیان موزیک زدند شب هم آتش بازی کردند.
پنجشنبه ششم رجب 1320 هجری قمری:
صبح از خواب برخاستیم آمدیم بیرون وزیر دربار بود امیر بهادر جنگ بود بارکاس حاضر بود سوار شدیم و رفتیم آنطرف کالسکه تازه ما را آوردند سوار شدیم یکجای بدی بود پیاده شدیم کالسکه ما را رد کردند اعتضادالسلطنه هم همراه ما بود سردار معظم شمس الملک عین السلطان هم بودند یک فرسخ که رفتیم توی جنگل برای صرف ناهار پیاده شدیم نهار خوردیم قرقاولی هم دیده نشده بعد از ناهار باز سوار کالسکه شده آمدیم منزل قدری خوابیدیم از خواب که برخاستیم اتابک اعظم بحضور آمد قدری صحبت کردیم بعد نماز خواندیم شب باز آتش بازی شد بعد رفتیم اندرون ...و خوابیدیم.
جمعه هفتم رجب 1320هجری قمری:
صبح از خواب برخاستیم نماز خواندیم دیگر نخوابیدیم دعاهایمان را خواندیم لباس پوشیدیم و آمدیم بیرون جناب اشرف اتابک اعظم آمد رفتیم بالای عمارت شمس العماره منظره بسیار خوبی داشت اطراف همه جا پیدا بود تماشا کردیم بعد آمدیم کنار دریا ماهیهای کوچک زیادی بود فرمودیم گرفتند خیلی قشنگ بود محمود خان و عیسی خان را نشاندیم توی کرجی رفتند آنطرف یک ماهی ازاد بزرگ آوردند برای ما با دوربین اطراف مرداب را تماشا می کردیم دیدیم حقاری نشسته تفنگ خودمان را دادیم به سیف السلطان رفت برای حقار که پرید روی هوا . خیلی خوب زد ما هم یک سرداری تن پوش خودمان خلعت به او مرحمت فرمودیم بعد آمدیم به اطاق نهار خوردیم بعد از ناهار خوابیدیم از خواب که برخاستیم فخرالملک را خواستیم آمد روزنامه نوشت موزیگانچیها آوردند کنار دریا موزیک زدند یکی دو تا سلندر فنگراف گرفتیم معین الملک و حاجی ناصرالسلطنه بحضور آمدند صحبت کردیم بعد رفتیم اندرون و روضه خواندیم و خوابیدیم
روز چهاردهم رجب:
چند کرجی دیگر آمد بعضی هم رفتند، هوا رو به خوبی شد آب از مرداب بنا کرد به دریا آمدن بلاخره کشتی بخار ما دیده شدکه از مرداب در آمده می آید تا نزدیک این کشتی رسید. حالا باز بسیار مشکل است رفتن از این کشتی به آن کشتی قدری دورتر از این نگاه داشته اند صد هزار مرتبه شکر باریتعالی را کرده نفس کشیدیم. وارد اسکله انزلی شدیم اشخاصی که از طهران و رشت آمده بود به حضور آمدند. رفتیم بالای برج شکر خدا را هزار مرتبه کردم. شب آتش بازی مفصلی شد و براحت خوابیدیم الحمدالله تعالی.
عزل صدراعظم در بندرانزلی
از وقایع مهم این سفر اینست که (سپهسالار در سال 1288 هجری قمری به صدارت میرسد و در سال 1290 هجری قمری بواسطه سعادت جمعی از شاهزادگان که منافع شخصیشان به خطر افتاده بود و با توطئه قبلی همینکه شاه از سفر اروپا به بندرانزلی میرسد عزل او را از صدارت خواستار می شوند. ناصرالدین شاه اجباراً با استعفای او موافقت می کند و او را به وزارت امور خارجه و جنگ منصوب می نماید).
مظفرالدین شاه از طریق آستارا به روسیه و اروپا میرود و پس مراجعت مجدداً از همین راه از انزلی نیز عبور میکند که خاطراتش در انزلی از این قرار است:
دوشنبه سیم رجب 1320هجری قمری:
امروز از ملارود باید برویم انزلی وقت رفتن اطاق چوبی ما را که باد برده بود به فخرالملک و سیف السلطان نشان دادیم. خیلی تعجب کردند شب هم به فخرالملک فرمودیم دریا بهم خورده تعبداً تصدیق کرد اما صبح که برخاستیم دیدیم دریا طوری بهم خورده که طوفان است و شب تا صبح باران می آید بصیرالسلطنه و آقا سید حسین و قهوه چی باشی اعتمادالسلطان همه توی چادریکه بودند چادر در سرشان خراب شده بود زیر چادر درمانده بودند. خلاصه صبح برخاستیم رخت پوشیدیم و سوار شدیم باران هم می آمد خیال داشتیم از راه مرداب سوار کشتی بشویم برویم چون دریا منقلب بود از خیال کشتی نشستن منصرف شدیم و با کالسکه آمدیم و خیلی هم تند آمدیم تا رسیدیم به انزلی سرباز و قزاق و توپخانه صف کشیده بودند. شعاع السلطنه آمده بود دیدیم میرزا عبدالله خان ظفرالسلطنه ناصرالسلطنه اجلال السلطنه احتساب الملک معین دربار مویدالملک و سایرین که از طهران امده بودند همه را دیدیم و امدیم دم در ناصرالدین میرزا اعتضادالسلطنه هم دم در بودند رفتیم اندرون امین الحرم صدیق الحرم معین الحرم و سایر خواجه ها بودند رفتیم حرم خانه حضرت علیا و خازن اقدس را دیدیم اتابک اعظم و سایرین هم عقب مانده بودند بعد آمدند ناهار خوردیم و خوابیدیم بعد برخاستیم نماز خواندیم شب هم آتش بازی خوبی کردند
این
بود انزلی 86 سال پیش تا آنجائیکه مظفرالدین شاه مشاهده نمود انشاء کرده بود و اینک
بدو خبر نیز در این باره اشاره می شود. در
ص 16 حبل المتین چاپ کلکته شماره 32 سال نهم دوشنبه 9 ربیع الاول 1320هجری قمری 16
جون 1902 میلادی "1281 شمسی" آمده است: در
این حین ولی نعمت بی منت تاجدار ما ایرانیان در بندرانزلی نزول اجلال میفرمایند.واپور
مخصوص همایونی برای مرکوب اعلحضرت اقدس شهریاری ارواحنا فدا در بندر حاضر سایر واپور
های کوچک مال کمپنی "مرکوری" و "لیانازوف" و "ساروخان"
و "علی اف" با بیرقهای الوان شیر و خورشید در معیت واپور همایونی برای مرکوب
اجزای محترم سلطنت به پیربازار رفته اند. فوج قزوین و دسته ساخلوی این سرحد با صاحب
منصبان بطور نظام در عسکله "منظور اسکله است" منتظر ورود مرکب همایونی اند. تجار
محترم هر یک با کاسه نبات در آخر قصریه که محل عبور مرکب سلطانی است بردیف ایستاده
موزیک دولتی نیز در ترنم است تمام این بندر از هر حیث غرق بیرقعای الوان شیر و خورشید
است بلا اغراق دوازده هزار بیرق شادمانی بر فراز دکل جهازات افراشته است. بعضی دکلها
خیلی بلند یعنی به مقدار دویست زارع ارتفاع دارد. در کاروانسرای فیلسوف الدوله گذشته
از بیرق ها اطرافش مخصوصاً دکل بزرگی در وسط حیات نصب نموده اند که دارای یکصد و بیست
بیرق الوان است و بیرقهای شیر و خورشید درجه فوقانی آن سه شعبه دارد... اعلیحضرت با
برخی از رجال محترم مانند حضرت اشرف اتابک اعظم و جناب حکیم الملک و سایر محترمین زینت
بخش و بر عرشه تماشای بندرانزلی و درفش های الوان و آذین بندیها را مینمودند وارد شد
هنگام ورود واسطه واپورهای کوچک بنای شادمانی را گذاشته به طریق مخصوص سلام دادند.
در این هنگام موزیک نظامی به نوای ایرانی بزنده باد شاهنشاه ایران مترنم بود... در
ص 8 جبل المتین چاپ کلکته شماره 8 سال دهم مورخه دوشنبه 23 شعبان 1320 هجری قمری
24 نوامبر 1902 میلادی "1281 شمسی" آمده است: (... در مدت اقامت انزلی یک روز را طرف غازیان
به شکار تشریف بردند و روزها گاهی سوار واپور مخصوص شده باطراف رودخانه مرداب در گردش
و سیر مشغول بودند. شب ها چراغانی و آتش بازی کامل و اهالی یک نوع فرح و انتساط در
قلب شان روی نموده بود. جناب معین دیوان نایب الحکومه انزلی خدمات نمایان و زحمات فوق
العاده نمودو برخی را از سر "سنگر" الی سر پل شمس العماره طاقهای نصرت ترتیب
داده بودند این اطاق ها را منحصراً شخصه ساخته و بعض اهالی هم طاقهای بلند ساخته بودند
خاصه معتمدالتجار پسر جناب حاج معتمدالملک طاق نصرت بسیار قشنگی ساخته بود...) ظل
السلطان در میان طوفان (دریا
طوفانی شد. خودم هم به گریه و ناله و استغاثه بخت می کردم دریا امروز اعظم و ترسی اشتها
با آن حالت یاس من خالی از جلوه مخصوص نبود در این هنگام کم کم آفتاب بلند شد و باران
ایستاد از آن تلاطم افتاد خیلی شکر خدای را بجا آوردم قدری گردش کردیم باطاق خودمان
آمده قدری روزنامه خواندیم و روزنامه نوشتیم دکتر من که فرانسوی الاصل است با خود آورده
بودم حالش بسیار مغشوش شد خودم به سرش رفتم خیلی احوالپرسی کردم مهربانی با او کردم
دعوت به میز نهارش کردم. بسیار تشکر کرد از من خواهش کرد که بروم و او را آسوده بگذارم
اگر دریا منقلب باشد مثل سفر پیش شخص اگر نمرد میتواند معین کند چه ساعت از بادکوبه
به انزلی وارد انزلی و بالعکس از انزلی وارد بادکوبه می شود.اما دریا آرام باشد مشخص
است 24 ساعت کشتیها به توسط کشتیهای تندرو و اعلای خوب هیجده ساعت الی 19 ساعت می رسند
اما قریب 7 ساعت مختصر انقلابی در دریا بود بواسطه ساعتی بیش از یک فرسخ و نیم نمی
رفتیم بعد که دریا آرام گرفت واقعا وثل برق و باد کشتی ما مشغول شناوری شد دیدم ناخدا
کشتی که نامش حسین بالا فتحعلی اف بوده دوان دوان مژده بران رسید پیش من و اظهار نمود
که برج انزلی نمایان شد من فوراً شالی با و خلعت و صد تومان به عملجاتش دادم. این خبر
ناخوشیهای ما را خوش کرد...) (الحق
روسها حسب الفرموده اعلیحضرت امپراطور آنچه ممکن است برای احترامات ما بعمل اورند و
هیچ کوتاهی نکردند از دم منزل حاجی " منظور حاج زین العابدین تقی اف صاحب چاههای
نفت بادکوبه است" تا اسکله قالیهای بسیار خوب فرش کرده در دو طرف جاده چراغ زیاد
چیده و جنرال از صاحب منصبان روس رئیس پلیس قراول مخصوص و گارد قزاق با تشریفات و ازدحام
زیادی از قبیل تاتار. ارمنی، ایرانی. روسی ما را با این تشریفا به اسکله کشتی بردند.
اسم کشتی مشهور به کشتی قزل آقاج. باین دلیل قزل آقاج می گویند که این کشتی هم بسیار
کشتی تندرو و قشنگ محکمی است و همه نوع عملجات و غیره غیره در کمال نظم و ترتیب دارد) از
نوشته ظل السلطان. سخن از کشتی قزل اقاج آمده است. بطوریکه آقای یوسف فرزانگان از قول
مادرش نوشته است (این کشتی متعلق به مرحوم حاج زین العابدین تقی اف بوده و پدربزرگ
(مادری) مرحوم حسین بالا فتحعلی اف کاپیتان کشتی بوده است) درباره مرحوم حسین بالا
در جلد سوم مطالبی نوشته شده است. و آن مرحوم یکی از مردان خیر و نیک اندیش بندرانزلی
بوده است.