تراژدی نیکلای دوم

Photo: Ria Novosti
نیکلای خصوصیات اخلاقی بسیار شایسته ای داشت - صداقت، اصالت، نجابت
سرنوشت امپراطور نیکلای دوم (1918-1868) و خانواده او تراژیک بود: انقلابیون، امپراطور و همسر و فرزندانش را تیرباران کردند. انتقام خونین به حکومت 300 ساله خاندان رومانوف ها پایان داد. وقتی نیکلای بر تخت سلطنت نشست، هیچ کس نمی توانست چنین فینال وحشتناکی را پیش بینی کند: اقتصاد امپراطوری روسیه شکوفا بود، صلح و نظم در کشور حاکم بود. به نظر می رسید آینده خوب و عاری از نگرانی در انتظار امپراطور جوان است.
از سالهای نوجوانی، نیکلای را برای اداره کشور بزرگ روسیه آماده کردند. آموزش و پرورش او سخت بود و پدر سختگیرش به معلمان وارث خود دستورالعمل های خاصی می داد: « خوب به او درس بدهید، نگذارید تنبلی کند و از زیر کار در برود. اگر موردی پیش آمد به من اطلاع بدهید، من می دانم چه باید کرد». نیکلای شاگرد خوبی بود. امپراطور آینده از تحصیلات بسیار خوبی برخوردار شد و به سه زبان تسلط کامل داشت. امور نظامی را نه در اتاق راحت کار، بلکه در ارتش آموخت و خدمت نظام را از درجه افسری یکی از هنگ های گارد شروع کرد. وارث تاج و تخت زیاد سفر می کرد. در سفری به هندوستان، در سال 1900 میلادی در « بمبی» اولین نمایندگی دیپلماتیک روسیه افتتاح شد.
بر طبق نظرات افراد زیادی که آشنایی خوبی با امپراطور داشتند، نیکلای خصوصیات اخلاقی بسیار شایسته ای داشت - صداقت، اصالت، نجابت. پس چرا حکومت او به فاجعه انجامید؟ متأسفانه نیکلای فاقد خصوصیات مهمی بود که برای حکومت ضروری بودند: اراده قوی و قاطعیت . امپراطور مهربان و هوشمند زیاده از حد تحت تأثیر دیگران قرار می گرفت که همین امر به پیامدهای مهلک انجامید.
در ماه مه سال 1896 میلادی در زمان تاجگذاری نیکلای، تراژدی دردناکی رخ داد: در شلوغی وحشتناک، صدها نفر از ساکنان مسکو که برای تبریک به امپراطور جمع شده بودند جان خود را از دست دادند. در همان روز سفیر فرانسه مجلس رقصی به افتخار نیکلای ترتیب داده بود. خبر کشته شدن تعداد زیادی از مردم نیکلای را سخت ناراحت کرد. او می خواست از شرکت در ضیافت سفارت خودداری ورزد. اما خویشاوندان او را متقاعد کردند در این مجلس حضور یابد. خشم جامعه حد و مرز نداشت: مسکو عزادار است و امپراطور می رقصد و تفریح می کند! بمرور زمان، دلگیری از نیکلای به تنفر مبدل شد.
پس از شکست روسیه در جنگ روسیه – ژاپن در سال 1905 میلادی، آتش انقلاب در کشور شلعه ور شد. امپراطور سه سال در « دام» قیام مسلحانه و قتل های جنجال برانگیز سیاسی و اعتصابات عمومی کارگران اسیر بود. دولت به زحمت توانست اوضاع را تحت کنترل خود درآورد. بدین منظور نیکلای مجبور شد عقب نشینی کند و دست به سازش هایی بزند که قدرت او را محدود می کرد. اما وقت از دست رفته بود: تعداد ناراضیان بیشتر می شد و هر چه بیشتر فراخوان سرنگونی حکومت نفرت انگیز سلطنتی بگوش می رسید.
نیکلای فقط در بین اعضای خانواده احساس آرامش می کرد. در سال 1894 میلادی او با پرنسس آلمانی ازدواج کرد که هنگام غسل تعمید « الکساندرا» نامیده شد. این زوج نسبت به یکدیگر وفادار و عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و تا آخرین لحظات عمر عاشق یکدیگر بودند. آنها 5 فرزند داشتند که همگی همراه والدین خود کشته شدند. در سال 1917 میلادی سلطنت روسی فرو ریخت و امپراطور و نزدیکان او را به شهر « یکاترینبورگ» واقع در اورال منتقل کردند. در آنجا بود که مرگ بسراغشان آمد...
در دوران شوروی ، تبلیغات رسمی، سیمای نیکلای دوم را فقط با رنگ سیاه می کشید. او را « استبدادگر خونین» می نامیدند و به سرکوب خشن انقلاب سالهای 1907-1905 میلادی متهم می کردند. پس از فروپاشی اتحاد شوروی برخورد نسبت به امپراطور تغییر کرد. در سال 2000 میلادی کلیسای ارتدکس روس نیکلای و خانواده او را در زمره مقدسان شمرد و در محل کشته شدن آنها کلیسایی ساخته شد. آخرین امپراطور از خاندان رومانوف ها را ستودند و سعی کردند اشتباهات او را توجیه و از مسئولیت فروپاشی امپراطوری روسیه خلاص کنند. واقعیت مثل همیشه در جایی در وسط است: نیکلای دوم نه مستبد بود و نه مقدس. او آدم معمولی بود که مجبور شد مسئولیت در ازای سرنوشت کشور کبیر روسیه را بعهده بگیرد. اما این مسئولیت زیاده از حد برایش سنگین بود.